توی زندگی هر انسانی٬ آدمهای زیادی میان و میرن و هر کدوم تاثیر خاص خودشو نو میذارن.
بعضی ها رو دوست داری
بعضی ها برات خیلی ارزش دارند
برای بعضی ها احترام قائلی
برای بعضی ها فداکاری میکنی
به بعضی ها اعتماد میکنی....
در نهایت یک روز از پیشت میرن. اونم با یک دلخوری٬ بدون اینکه تو رو در نظر بگیرن. همه حق به خودشون میدن بدون اینکه بفهمن همیشه تو بودی که حق رو بهشون دادی....
از همه اینها میشه گذشت٬
میشه باز هم فراموش کنی و دوستش داشته باشی٬
میشه اشتباهات رو ببینی و باز هم احترام قائل باشی٬
میشه توهین رو بشنوی و علتش رو درک کنی٬
میشه بخشی از عمرتو از دست بدی و فداکاری کنی٬
ولی وقتی به کسی اعتماد کردی و اعتمادت شکست٬ دیگه کاری نمی تونی بکنی.
برای شناخت انسانها خیلی زمان نیازه. خیلی زیاد. خیلی بیشتر از عمر من...
من همیشه از دیدن موفقیت دیگران خوشحال بودم حتی اگر برای رسیدن بهش پا رو من گذاشته بودن.
من همیشه از دیدن عشق دیگران خوشحال بودم حتی اگر بخاطرش از من گذشته بودن.
هیچ وقت سعی نکردم کسی رو اذیت کنم. هیچ وقت عمداً به کسی توهین نکردم.
و از هیچ کدوم از اینا پشیمون نیستم....
من اینطوریم حتی اگه سادگی یا حماقت یا حتی بلاهت به نظر برسه.
این چیزا شادیهای کوچیکی به من میده که میتونم باهاشون زندگی کنم.
تازگی مطالبی رو شنیدم و اطلاعاتی به دستم رسید که خیلی منو بهم ریخت. این دفعه اون اعتماده ترک برداشت. کاش هیچ وقت نمیفهمیدم و نمی دونستم. واقعاً جهل یکی از بزرگترین نعمتهای خداست. دونستن بعضی موارد جز مسئولیت و رنج و تحمل چیزی برای آدم نداره.
الان احساس میکنم در 3 سال اخیر عمرم رو هدر دارم و فقط بهترین موقعیتهای زندگیم رو خراب کردم. پوچ
خیلی دلم میخواد ادامه بدم. ولی دیگه توانش رو ندارم. نه میتونم فکر کنم نه میتونم بنویسم.
این آخرین پست این وبلاگ رو در حالی مینویسم که دارم آهنگ Minh' alma از Mariza رو گوش میدم. پرتغالیه و سبکش قشنگه. اینو فقط برای تویی نوشتم که شاید هنوز آهنگ ها رو پیدا میکنی و گوش میدی....
نوشته های من دیگه عمق ندارند چون خودم هم دیگه عمقی ندارم. شدم یک ظاهر، یک فریب، یک پوسته که چیزی که زیرشه هیچ ربطی بهش نداره. خستم.
خداحافظ تا شاید وقتی دیگه جایی دیگه
پی نوشت: این وبلاگ هرگز به روز نخواهد شد
اگه با تقلب بفهمی که طرف مقابل داره تقلب میکنه٬ تکلیف چیه؟
بازی ادامه داره یا نه؟
بدتر اینکه بفهمی دستش از تو خیلی بهتره. ولی خب تو اینو میدونی.....
یا باید بازی رو بهم بزنی٬ یا دست رو بذاری و همینجا تمومش کنی٬ یا بازی رو ادامه بدی و ریسک کنی....
به من میگه تو جسارت نداری. دس دس میکنی. مطمئن نیستی تو کار.
بعد خودش ۲ روز منتظر حرکت من بوده...
خب اگه جسارت داری پس چرا کارو شروع نمیکنی؟ جسور!
مگه میشه دوستش نداشت.
اون خوب بود و من نبودم. یعنی از خودم راضی نبودم.
تو نگاهش خوندم که نباید از خودم راضی باشم.
به هر حال گذشت....
بازی ۲ روز پیش به اوج خودش رسید. اول من رو اشتباه تاکتیکی یک کارت ضعیف بازی کردمو کارت سری که باید بازی میکردم رو نگه داشتم. خوب اون یک دست دیگه هم گرفت.
اما دست بعد همون کارت نجاتم داد و یک امتیاز خیلی به موقع برام آورد. اگرچه کمی ریسک توش داشت.
حالا مساوی هستیم و دست من خیلی بهتره. اگه آس پیک رو نداشته باشه خیلی خوب میشه وگرنه با اونم میتونه یک دست رو بگیره.
.
.
.
.
آس پیکش همون پسرک خودمونه......نباید اونو قاطی کنه وگرنه ....
البته به هر حال من میبرم
میدونم چی میخواد و بهش نمیدم چون نباید.
میدونه چی میخوام و بهم نمیده چون مطمئن نیست.
میدونیم که چی باید بشه و چی نباید بشه ولی به روی هم نمیاریم چون اینطوری دوست داریم.
ولی در نهایتش رسواییه.....